روايتي ديگر از حالِ خوب؛ خروج از سلطه قضاوت ديگران
حميد قهوهچيان
تا به حال از خود پرسيدهايم كه چرا بعضي وقتها حال دلمان گرفته و خوب نيست؟ اينكه حالمان خوب نيست يك «ارزيابي« شخصي از زندگي خودمان است و شايد اين فرصت خوبي باشد تا با نگاهي متفاوت به ارزيابيهايمان، زاويه ديد خود را تغيير دهيم و از جهت ديگري به موضوع نگاه كنيم. ارزيابيهايي كه از آنها نام ميبريم «برساخت »اند، به اين معنا كه ساخته شدهاند و ذاتا وجود ندارند و زاده ذهن انسانها هستند. اينكه با چه ملاكهايي خود را ميسنجيم، ميتواند نقش مهمي در بازبيني خود و در ادامه خلق احوالات يا دنبال كردن فعاليتهايي باشد كه براي ايجاد حس و حال خوب به كار ميگيريم. به نظر ميرسد براي درك بهتر از وضعيت خود و مواجهه موثر با چالشهاي زندگي، نيازمند بازبيني مستمر در ملاكهايي هستيم كه در ارزيابي خود از آنها استفاده ميكنيم. امروزه ملاكهاي رايج داوري، بيشتر بيروني هستند، مانند رقابت با افراد ديگر، پيشرفت اقتصادي، ارتقاي منزلت اجتماعي و قضاوت ديگران. علاوه بر اين، ما انسانها همواره خود را در آينه آينده ميبينيم؛ سرابي دور كه نه تنها آرامشي به ارمغان نميآورد بلكه لحظه حال را نيز از ما ميگيرد و طوقي ميشود بر گردنمان. با در نظر گرفتن رويكردي كه در بالا به آن اشاره شد، حال ميتوان راه ديگري را پيش گرفت و مبناي ارزيابي خويشتن را با سه پرسشي كه در ادامه خواهد آمد همراه كرد. مزيت اين نوع نگاه آن است كه در نهايت به پيشنهادهايي خواهيم رسيد كه متناسب با شخصيت و مقتضيات خود بوده، ناظر به زمان حال است (با اين فرض كه ريشه در گذشته فرد دارد) و سرانجام منجر به توانمندسازي خود انسان خواهد شد. اين رويكرد فرد را از چرخدندههاي بيپايان مقايسه با ديگران بيرون ميكشد و رضايتي دروني از زندگي را فراهم ميسازد. اين سه سوال مهم عبارتند از:
سوال اول- در زندگي چقدر از توانمنديهاي خود استفاده ميكنيم؟ از جمله توانمنديهاي يادشده ميتوان به تحصيلات، تجارب علمي و كاري، مهارتهاي فني، روابط انساني، پيوندهاي خانوادگي و اجتماعي، استعدادهاي شخصي و... اشاره كرد. شما روزانه چقدر از اين گنجينه برداشت ميكنيد؟
سوال دوم- داراييها چه نقشي در زندگي شما دارند؟ داراييهايي كه شايد در نگاه اول، مادي به نظر برسند مانند پسانداز، خانه، اتومبيل، لباس، ابزار كار، كفشهاي ورزشي يا حتي خودنويسي كه در كشوي ميزتان گذاشتهايد. داراييها فقط در تملك شما نيستند، بلكه ابزارهايي هستند كه در «زندگي» يا از آنها استفاده ميكنيد يا به كناري افتاده و در حال خاك خوردن هستند.
سوال سوم- چقدر از زمان و فرصتهاي زندگيتان استفاده ميكنيد؟ آيا فعاليت شغلي شما در خدمت زندگيتان است يا بالعكس؟ كار بخشي از زندگي است يا تمامي آن؟ محمدعلي جمالزاده در كتاب «سر و ته يك كرباس» بهزيبايي نشان ميدهد كه چگونه تعادل زندگي با كار به هم ميخورد و اگر نسبت درستي بين آنها برقرار نشود به ضد زندگي تبديل خواهد شد. در بخشي از كتاب يادشده وقتي جوادآقا با اصرار، عقيده شخصي مراد خود (ملا عبدالهادي) كه فردي حكيم و جهانديده است را در خصوص زندگي خصوصي ميپرسد وي پاسخ ميدهد:
«عقيده مرا در باب زندگاني ميخواهي گوش بده تا به تو بگويم اگر مانند اغلب مردم نان ديگري را ميخوري و اختيارت در دست اوست حتيالمقدور سعي كن كه آزاد بشوي و نانخوار كسي نباشي ولي اگر طالعت بلند است و مختار و آزادي در اينصورت تا وقتي از كار كردن خوشت آمد كار بكن و گول اين بيكارهاي ابد و ازل را نخور كه ميگويند انسان براي كار كردن خلق شده است و بدان كه انسان براي زندگاني كردن خلق شده نه براي كار كردن. كار كردن هم دو نوع است: يكي كاري كه براي تحصيل معاش و به دست آوردن نان و آب ميكنيم و عموما جان كندن است و به جز همان آب و نان و پر كردن شكم و روزي نتيجه و مقصودي ندارد و دوم كاري است كه مايه تفريح خاطر و تمرين ذوق و هوش و قوه مميزه است و وسيله به كار انداختن قواي عقلي و فكري است و تمام شعبات تمدن و ترقي و رفاه نوع بشر از آن سرچشمه ميگيرد. خوشبخت آدمي كه در طول عمر خود بتواند كمكم از نوع كار اول كاسته و حتيالمقدور بر قسمت دوم بيفزايد و از قضا چه بسا اين كارهاي نوع دوم همان كارهايي هم هست كه در نظر مردم بيفايده است ».
پاسخ به پرسشهاي يادشده ميتواند در دوراهيهاي بغرنج زندگي، نقشه راهي براي خروج از آنها باشد. اين نقشه ميتواند متضمن همنشيني منطقي توانمنديها، داراييها و فرصتهايمان بوده و در خلق طرحهاي جديد در «زندگي» به كار آيد. در دنيايي كه همهچيز به سرعت تغيير ميكند شايد تنها راهِ حفظ تعادل، همين ارزيابيهاي صادقانه و بازگشت به خود و خروج از مسابقه پيشرفتي باشد كه «ديگري» و به عبارت ديگر «كلان روايتها» راوي آن هستند. همانطور كه نيچه ميگويد: «تو بايد خودت را بيافريني» يا اين ايده مشابه كه «بشو آن كسي كه هستي»؛ اما آيا ميتوان در جهاني كه از ابتدا، نسخه زيستن را در قالب «پيشرفت» و «چشم و همچشمي»هاي بيپايان ميپيچد، خويشتنِ خلاق را پروراند؟ شايد پاسخ در بازگشت به همين «اكنون» نهفته باشد؛ همانجايي كه نيچه در «تأملات نابهنگام» از آن با تأسف ياد ميكند: «بيش از حد در آينده زيستن، آدمي را از حال ميكند».
نتيجه آنكه بايد دوباره زيستن را آغاز كرد؛ اينبار با سنجش خود، نه با متر ديگران. در امتداد اين نگاه، يكي از راهكارهاي عملي براي رهايي از سلطه كلانروايتها و بازگشت به «اكنون»، جايگزين كردن اقدامات كوچك و پروژههاي كوتاهمدت به جاي اهداف بزرگ و آرمانگرايانه است؛ اقداماتي كه در مقياس شخصي، ملموس و در دسترس باشند و از دمدستترين تواناييها و داراييهاي موجود افراد به دست آيند. بسياري از ما انسانها در دامِ طرحهاي بلندپروازانه (طرحهايي كه براي حفظ اتوريته كلان روايتها حياتي هستند) ميافتيم كه نه تنها به سادگي عملي نميشوند، بلكه فرسايش رواني ناشي از فاصله با آنها، لذت زيستن را از ما ميگيرند. در حالي كه تحقق پروژههاي كوچك، همچون گامهاي آرام اما پيوسته، احساس كفايت و رضايت را تقويت كرده و ذهن را از اضطراب ناكامي در آرمانهاي دور، رها ميسازد. همانگونه كه به قول شاملو «... كوه با نخستين سنگها آغاز ميشود» يك اقدام كوچك هم ميتواند پايه يك حسِ كوچك خوبِ زندگي باشد، اندك احساساتي كه ميتوانند بنياني عميق در احوالات فردي ما ايجاد كنند.